ارسالکننده : محمد در : 90/6/23 3:0 عصر
در ازدحام سنگ و سیمان
به تو و نگاه آسمانیت می اندیشم
از نزدیکترین نقطه تا تو فاصله ایست بسیار
مادرم می گوید تو دیدنی نیستی اما
چشم هایت در قاب خاطرات من نشسته است
و آب
آینه ام شده برای دیدن تو
اما می ترسم شیطنت ماهی ها تو را از من بگیرند...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد در : 90/6/22 3:0 عصر
من را نگاه کن که چون ابر بهاری ام
راحت نمی شوم من از این گریه زاری ام
بشکن سکوت و پای به حجم شبم گذار
تا بنگری حوالی این بی قراری ام
اکنون در این دقایق بغرنج زندگی
انصاف ده تو میروی و میگذاری ام!
خلوتگه سکوت مرا غرق پرسه کن
من زین خفا و سردی خود هم فراری ام
تصنیف عاشقانه دل را تو گوش کن
آنگه بیا به مجلس شب زنده داری ام
از هر دو مرز عاشقی و نفس رد شدم
نامهربان مرا به خدا می سپاریم؟!!!
کلمات کلیدی :