مرا نگاه کن
من را نگاه کن که چون ابر بهاری ام
راحت نمی شوم من از این گریه زاری ام
بشکن سکوت و پای به حجم شبم گذار
تا بنگری حوالی این بی قراری ام
اکنون در این دقایق بغرنج زندگی
انصاف ده تو میروی و میگذاری ام!
خلوتگه سکوت مرا غرق پرسه کن
من زین خفا و سردی خود هم فراری ام
تصنیف عاشقانه دل را تو گوش کن
آنگه بیا به مجلس شب زنده داری ام
از هر دو مرز عاشقی و نفس رد شدم
نامهربان مرا به خدا می سپاریم؟!!!
کلمات کلیدی :